می شود دروغ گفت. یا مثلا نگفت. اصلا چیزی نگفت:هیس! پیراهن را پاره کرد و خون شره شده از وسط سینه، ریخته شده تا کف چوبی خانه را به چشم دید. گرمایش را که زیر پاهایت رفت. ترس که در جانت ریشه کرد.  . راستش من نمی خواستم آسیبت زنم. یعنی می خواستم، تنها اگر خودت آن را می خواستی. آه. راستش، هوا سرد است، و یک ساعت پیش صدایت را در خواب شنیدم. شایدم هم صدای خودم بود. صدای گریه برای گور همه ی رابطه هایی که رفتن از ما گرفته است. حالا بگو چشم هایت را که می بندی چهره ی مرا به یاد می آوری؟ اسمم را که می شنوی چیزی ته دلت خالی می شود؟
من آتش را دیده بودم، اما بال هایم آنقدر بالا نمی رفت. راستش، من نمی خواستم آن من، در کارزار آتش گرفتن ها باشم. آخ می نویسم. آخ چقدر عاشق نوشتن هستم. نوشتن آتش را شعله ور می کند. بعد من راه می روم و از دور برمی گردم و تماشا می کنم. ببخشید. نمی توانم خاموشش کنم. نمی توانم نجاتت دهم یعنی راستش می خواستم آن را خاموش کنم، تنها اگر خودت آن را می خواستی. تنها اگر خودت می خواستی که نجاتت دهم.کلماتم را می بوسم و می گذرامشان در جیبم. سهمم را گرفته ام.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پارچه سرای الهی Megan crazy friends یک برنامه نویس وب - قالب بلاگ بیان الفباء قالب های فارسی وردپرس 32 پاپ موزیک تجربه های یک دانشجو در برنامه نویسی Mike