حقوق که خواندم، فهمیدم که سخت میشود اعتماد کرد. فهمیدم که دنیا آنقدر گل و بلبل نیست، فهمیدم که دختری خجالتی و حرف گوش کن بودن که مردم را باید از خودش همیشه راضی نگه دارد، جواب نمی دهد. حقوق که خواندم فهمیدم که هر حرفی را نباید هر جایی را زد، خیلی حرف ها را اصلا نباید زد، باید نشان نداد و سر در یقه ی خودت فرو برد. فهمیدم قبل از توافق باید بخوانم و بپرسم و بپرسم و خجالت نکشم، چرا که دنیا با تو شوخی ندارد. فهمیدم آدم ها ترسناک تر از جن و پری توی قصه ها هستند! فهمیدم حتی عشق هم شوخی نیست. عشق هم یک توافق است که باید قبل از ورود به آن همه چیز را پیش بینی کرد.فهمیدم حتی دیوانه وار دوست داشتن هم باید و نباید دارد.
اما، حقوق که خواندم فهمیدم که دنیا چقدر بزرگ تر است و انسان چقدر توانا تر. فهمیدم که می توانی به مردم کمک کنی، می توانی صدای کسانی باشی که نمی توانند به خودشان کمک کنند. می توانی مثل سپری بایستی در برابر ترکش های ناعدالتی. می توانی چادر و مامنی باشی برای آوارگان در خیابان، برای دست های کوچولوی خاکستری که خالی و تنهایند و اگر کسی نوایی در حنجره اش نداشت ،به جایش فریاد زنی.
شبیه یک جاده ی دو طرفه!
درباره این سایت