هر چقدر هم که نوشتن تراپی من باشد، درمان سختی ها ، یا ابزاری برای بیان حرف هایی که بلد نیستم به آوا تبدیلشان کنم، یا حتی آدم ها را باهاشان توصیف- بعضی وقت ها دلم می خواهد که من هم بخوانم، که نوشته شوم. نمی دانم شاید هم می خواهم فقط از نوشته های آدم های دیگر لذت برم.
چرا؟ شاید به قول روانکاوان اگزیستانسیالیست، ترس از عدم دارم. شاید هم می خواهم یک بار بایستم جای همه ی موضوعات و آدم هایی که روزی نوشتمشان، از آن ور شیشه نگاهشان کنم، که بدانم در ذهن آن ها من هم می گذرم؟ و اگر آری، چگونه؟ از راه های سبز خوشحال و خندان می گذرم یا ترسانم و گیر کرده در تاریکی؟ کفشانم پیششان جا مانده است یا سپرده شده ام به آن بخش از ذهن که خودشان هم به یاد نمی آورند؟ چوبی شده ام در آتش که می سوزد و دودش در چشم می رود؟ یا ستاره ای شده ام که در آسمان می درخشد؟
هر چه که شده ام مهم نیست. فقط می خواهم بدانم چه شده ام، حتی اگر ناپدید!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروش فالوور و ممبر شوک شادی و سرگرمی نمایندگی کولرگازی اسپلیت گری در شیراز Gaby رمان ایران رسانه پندار اخبار تکنولوژِی و بازی های کامپیوتری تکنولوژی